تاریخ امریکا و رژیم و صهیونی، اساساً بر «راهبرد زیست جنگی» استوار بوده و آن را مهمترین رویکرد برای خروج از بنبستها، زمینهسازی تغییر موازنه قدرتو یا توسعهطلبی و هژمونیسازی خود میدانند. مبانی نظری آن در روابط بینالمللی را با رئالیسم قدرت پایهگذاری کرده و به اجرا درمیآورند. ترامپ در شش ماه حکمرانی خود در پروندههای مختلفی که در سیاست داخلی یا سیاست خارجی در پیش گرفته، بهجز باجگیری و غارت اموال سه کشور عربی، در بقیه پروندهها یا درجا میزند و یا ناکام است و از شرکت و جایگاه بینالمللی امریکا کاسته است، در حالی که اولویتهای استراتژیک در عرصه جهانی برای باقی ماندن در جایگاه برتر نظام بینالمللی، در قبال قدرتهای رقیب بینالمللی، چشمانداز امیدوارکنندهای برای ترامپ ندارند. ترامپ ناچار است، شرایط خود و حوزههای ژئوپولیتیک را بهبود بخشد و غرب آسیا یکی از اساسیترین حوزههاست. غرب آسیا بحرانهای مزمنی دارد که مهمترین آن رژیم صهیونی است که از طوفان الاقصی فلسطینی تاکنون در مسیر شکست فرسایشی و پرچالشی قرار گرفته است. این رژیم برای عبور و حذف مسئله فلسطین و پایهگذاری امپراطوری صهیونی و اسرائیل بزرگ، در جوهر خود، با جنگافروزی و کشتار و نسلکشی و اشغالگری بنا شد و اکنون نیز نتانیاهو برای ممانعت از پایان عمر سیاسی خود که با پروندههای قضایی چهارگانه و زندان مواجه است، راهی جز فرار رو به جلو و جنگافروزی ندارد. نتانیاهو و ارتش صهیونی در ۲۰ ماه گذشته در هیچ یک از حوزههای جنگی خود در غزه و لبنان و یمن امکان تحقق اهداف خود را نداشته ولی نمیتواند پرچم تسلیم و پایان جنگ را بلند کند. حاصل عملکرد جنایتکارانه و مجرمانه این رژیم در غزه و لبنان و منطقه، افکار عمومی جهانی و بسیاری از کشورها را به واکنش واداشته و حتی حامیان استعمارگر غربی را در موضع تنگنا قرار داده است. نتانیاهو با توهم قدرتی که عاریهای و از سوی امریکا و غرب است، با این تصویر که ایران و جبهه مقاومت تضعیف شدهاند، فصل مشترکی با ترامپ تولید کرده تا دام وارد کردن امریکا به جنگ را مؤثر نماید. ترامپ نیز در غرب آسیا نیازمند نوعی سیطره کمهزینه است و نمیتواند هزینههای نامعلوم و یک جنگ فاقد افق را برگزیند؛ لذا برای اینکه زمینه تسلیم ایران در مذاکرات هستهای و... را کسب نماید، اجازه جنگافروزی به نتانیاهو برای حمله به ایران را داده است. با اینکه تاکنون ایران، در قبال بسیاری از تعدیهای رژیم صهیونی خویشتنداری کرده است ولی با تجاوز و تعدی رژیم صهیونی نمیتواند بدون پاسخ بماند. از نگاه ترامپ و نتانیاهو، حاصل این جنگ تحمیلی علیه ایران باید تغییر قواعد و موازنه قدرت در منطقه باشد و باید به تسلیم ایران و جبهه مقاومت و سیطره کامل امریکا و رژیم صهیونی منتهی شود و برای آن در یک پروسه برنامهریزی شده، برنامه دارند. این بلندپروازی و گستاخی در حالی است که روزهای تابآوری رژیم صهیونی، کمتر از یک هفته موشکباران وسیع از سوی ایران نیست و حتی تهدیدات تلویحی و علنی ترامپ برای ورود به جنگ علیه ایران، در سقف محدود کردن واکنشهای ایران به رژیم صهیونی است. اینکه امریکا بتواند با امکانات خود حملاتی را علیه ایران انجام دهد، امکانپذیر است ولی ترامپ و تمامی مقامات نظامی و امنیتی امریکا بهخوبی میدانند که تاب تحمل پاسخ ایران علیه پایگاهها و منافع منطقهای و ناوگانهای دریایی را ندارند و این صورتحساب جنگی برای امریکا قابل تحمل نیست. خصوصاً اینکه نه ظرفیتهای منطقهای جبهه مقاومت و نه بازیگران دیگر در عرصه منطقه و جهان، تماشاچی نخواهند بود و لذا هرگونه تصمیم ترامپ برای نجات رژیم صهیونی در تبدیل شدن به غزه دوم، ریسک ورود به یک جنگ گسترده منطقهای و حتی جهانی را در پی دارد؛ لذا رژیم متجاوز با جنگ تحمیلی به ایران، فرصتی را به ایران و منطقه و جهان داده است تا بخشی از تاوان کارنامه مجرمانه خود را در کشتار و نسلکشی و جنایت پرداخت نماید و با این خطای راهبردی، نهتنها سرنوشت نتانیاهو نهایی شود، بلکه رژیم نیز از یک سگ وحشی به یک توله دست آموز تبدیل شود. شاید به همین دلیل است که ترامپ در نقش میانجی پایان جنگ ظاهر شده و دست به دامان مقامات کشورها و قدرت هاست. اگرچه دیپلماسی ایران باید به این تلاشها هم فرصت دهد ولی یک فرصت یک هفتهای از ضربات موشکی پرتعداد و ویرانگر، میتواند نتایج نهایی مذاکرات پایان جنگ تحمیلی و حتی مذاکرات هستهای را در مسیر موازنه قدرت جدیدی در غرب آسیا قرار دهد و شرارتهای ترامپ و نتانیاهو و رژیم را تا مدتها محدود نماید.